خط خطی های ذهن من

بایگانی

شهید و دانشگاه ...

پنجشنبه, ۴ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۰۹ ق.ظ

وقتی که اسـتاد گفـت مگه دانشگاه قبرستـونه که توش مرده خاک میکنید،

از جـاش بلنـد شـد و سـر جاش ایسـتاد و با صـدای بدون استـرس گفـت:

«و لا تحـسبن الـذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء عند ربهم یرزقون»

استـــاد یهــو جــا خــورد و بــا حالـت تمسـخر گفت:

اینـجـا ایــرانه، فـارسی صحـبت کـن تـا همـه بفهمـن

با همون صلابت گفت:

اگـه همـین هــا نبـودنـد شمـا الان بـایـد می گفتیـد: لا تکـلم الفـارسی،

اگه اینها نبودند صدام میومد و خیلی از اصالت فارسی تون عقب می افتادید.

نشست،کلاس ساکت شده بود،دوباره بلند شد.

وقتی که می خواست از کلاس خارج بشه استاد پرسید: کجا؟

گفـت: می­رم تـا درسـم رو حـذف کنـم.

استاد گفت: نیاز نیست

بشـین، بعضـی مواقـع شاگـردها هم چیزهایی به استادهاشون یاد میدن

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی